واژه واژه سطر سطر زندگی

عاشق اسمم می شوم، وقتی... تو صدایم می کنی

دوباره خانه پدری

  • ۲۲:۰۴

قرار نبود به همین زودی بیایم خونه پدری با قندک، ولی الان  بیش از یکماهه که مهمون خونه پدری هستم... مامان به کارهای قندک میرسه و منم گهگاهی کمک میکنم چون اوایل ماه گذشته عمل کردم و باید مدتی استراحت داشته باشم و چیز سنگینی بلند نکنم!

نهایت پیگیری دردهای شکمی به اینجا ختم شد! 

.............................................................

داستان چی بود؟!

گهگاهی یه سری درد داشتم که همش میگفتم برای معده م هست...مثه این بود که انتهای معده م درد داشته باشه...زیر دنده هام... همون دردی که بعد زایمان توی مطب دکتر منو تا مرز بیهوشی برده بود هم مربوط به همین مشکل بود... هرچی هم اون نقطه رو فشار میدادم انگار معده نبود زیر معده در قسمت میانی شکم بود دردش... و اواخرش شدت درد طوری بود که وسط شب منو از خواب بیدار میکرد و ناآروم...خستگی های بچه داری، بیدار شدن های مکرر در طول شب، صبح زود بیدار شدن های دخترم و توقع رسیدگی من بهش در نبود همسرم، همه و همه فشار روحی داشت برام...هرچی هم شدت استرسم بیشتر میشد دردام بیشتر... خودم از خودم خسته شده بودم...اینکه اینقدر بیمار و رنجورم...

بعد از اون حساسیت دارویی مامان گفت حتما پیگیر کبدم باشم...چون توی بارداری سمت راست و زیر قفسه سینه م درد داشتم که دکترم گفته بود مربوط به کبد هست... دردهای شکمی هم که بعدش داشتم مامان مدام نگران بود...دیگه سونوی شکم و لگن بود که انجام دادم تا مطمئن بشم عفونتی چیزی اتفاق نیفتاده...خدا رو شکر عفونت نبود ولی توی سونو مشخص شد که یه سری هماتوم توی کبد دیده میشه... با نگرانی زیاد نوبت دکتر گوارش گرفتیم و مراجعه کردیم...برام سی تی اسکن نوشت... آزمایش مربوطه رو که انجام دادم حدود چند هفته طول کشید تا جوابش حاضر شد و تونستم نوبت سی تی اسکن بگیرم...

بخاطر دردهای مداومی که داشتم مجدد به دکتر گوارشم مراجعه کردم و توضیحش که دادم گفت این شن صفراس و حرکت میکنه... گفتم سونو نشون نداده بود...گفت جایی که میفرستمت برو... و همون موقع مراجعه کردم و سونو دادم و مشخص شد شن داره صفرام...ولی تا برگشتیم مطب دکتر رفته بود... شبش که برگشتیم خونه و مستر اچ و قندک خواب بودن درد شکمیم شروع شد...رفتم سالن که بیدارشون نکنم ولی شدت درد طوری بود که حس کردم هر آن ممکنه بیهوش بشم... سریع رفتم توی اتاق و مستر اچ رو صدا زدم...ولی اینقدر دردم زیاد شد که حتی قدرت نداشتم از جام تکون بخورم...فقط داد میکشیدم...قندک از خواب پریده بود و گریه میکرد و آروم نمیشد...مستر اچ زنگ زد اورژانس... قندک رو توی بغلم گذاشت و دخترکم با ترس سر و صورتم رو لمس میکرد... ولی حتی نمیتونستم آرومش کنم...بعدتر که اورژانس رسید از شدت دردی که بدنم تحمل کرده بود فقط میلرزیدم... فشار و اکسیژن خون مشکلی نداشت...با مسکن گذشت اونشب...به دکترم که پیام دادم و سونو رو فرستادم گفت تنها راهش عمل هست... 

نگم که چقدر گریه کردم... دختر نازک نارنجی قصه که من باشم فراری از تیغ جراحی...اونم به فاصله کمی از عمل سزارینم و تحمل اونهمه دردهای بعدش...

ولی چاره چی بود؟!

فقط به دکترم گفتم این دو هفته مونده به سی تی اسکن چکار کنم؟ عیب نداره نوبت عملم رو بگذارم بعدش؟ آخه باید برم خونه پدری... میگفت عمل فقط یه روزه!

خوب شد به حرفش گوش ندادم! کجاش یه روز بود؟! خود عمل بله یکروز! ولی دوره نقاهت داشت چند هفته و حتی هنوزم...

........................................................‌.............

خواهرشوهرم گفت یک هفته مرخصی میگیرم میام مراقبتم...دو هفته هم میگم مامان بیاد.... اگه بخوای همینجا عمل کنی ما هستیم... ولی مامان گفت دلم طاقت نمیاره و اگه مستر اچ اجازه میده بیاین اینجا...

با مستر اچ مشورت کردیم و بلیط رو گرفتم... از اونطرف بابای دوس جانم معرفی نامه به جراح داد و مامان نتیجه سونو و آزمایشات رو برد نشون داد و سه روز بعد رسیدنم نوبت عمل رو گرفت... 

اون اواخر باز بدنم عفونت گرفت...کلا آنتی بیوتیک هام که تموم شد اثرات عفونت شروع شد...سزارین عوارض زیادی روی بدنم گذاشته بود...بمیرم برا دخترم که این وسط با من کلی آنتی بیوتیک خورد... 

دیگه مستر اچ یه مرخصی گرفت و گفت بیا قبل رفتنت یه سر بریم خونه پدریم سر بزنیم... مادربزرگ مستر اچ هم همون اواخر عمل صفرا کرده بود و بدحال بود... دیگه خیلی یهویی مسافر شهر مستر اچ شدیم...

اونجا هم خیلی رعایت غذایی میکردم که درد شدید صفرا سراغم نیاد... ولی عفونت با اون داروی دکتر رفع نشده بود و عود کرده بود به کلیه هام زده بود چون خونه پدری مستر اچ حالم بد شد...و آزمایش دادم ...

بعد برگشتنمون بابای دوستم با دو تا متخصص عفونی مشورت کرد برام دارو نوشت... آمپول های سنگینی بود جوری که برای بعدش آزمایش کلیه هم نوشت که خدای نکرده به کلیه هام آسیب نرسه... گفت باید زود خوب بشم اگرنه عمل صفرام انجام نمیشه...

خلاصه که بدنم توی سراشیبی مریضی افتاده بود حسابی...و با تظاهر هیچ جوره خوب نبودم... 

خدا رو شکر ولی بعد از اون آمپول ها خوب شدم و عفونت های بدنم رفع شد... ولی در کنارش خب شیردهی داشتم و امیدوارم تاثیر منفی روی دخترم نداشته باشه...

توی همون بهبوهه واکسن چهار ماهگی دخترمم بود که دست تنها انجام شد...و واکسن دیگه ای که براش خارج از اینها میزنم... پریونار۱۳

ولی همه چیز به خیر گذشت...روز قبل از اومدنم هم نوبت سی تی اسکن داشتم... برای اون میبایست یکروز قبلش ناشتا باشم و تنها اجازه خوردن نوشیدنی داشتم... شیردهی؟! خیلی بهم سخت گذشت... چون علاوه بر شیردهی باید وسایل و چمدان سفرمون هم میبستم...

با خواهرشوهرم حرف زده بودم و گفته بود برای سی تی اسکن میاد و مراقب قندک هست... دیگه ظهرش قندک رو با جعبه شیرخشک به خواهرجون سپردیم و برای سی تی اسکن رفتیم...

تجربه خوبی نبود...نوشیدن اون مایع مخصوص...تزریق ماده حاجب و مزه آهن توی دهنم...فشاری که به رگهام اومد...ضعف بدنم بخاطر دوره های بیماری پی در پی... 

مستر اچ برای خوشحال کردنم اسنیکرز خریده بود و میگفت جایزه ت که این دردها رو تحمل کردی و گرسنه موندی... برای ناهار هم گفت باهم بعدش میریم بیرون... چند ساعتی گرفتار بودیم... بعدش هم گیج بودم حسابی...

بهم گفتن تا ۲۴ ساعت نباید شیردهی انجام بدم...دیگه زنگ زدیم خواهرجون که به قندک شیرخشک بدین ما برا ناهار دیروقتی بیرون میریم... نزدیک غروب بود که ناهار خوردیم... قندک هم کیف کرده بود پیش عمه ش و دختر و پسر عمه ش... دختر دایی مستر اچ هم کلی باهاش بازی کرده بود...

شب گفتن بریم کافی شاپ؟! گفتیم بریم... با اینکه گیج میزدم و زیاد حال خوبی نداشتم همراهی کردم... و خوش گذشت...فقط اون ۲۴ ساعت که نباید شیر میدادم به قندک خیلی اذیت کننده شد برام...

...................................................................

دومین سفر هوایی با قندک تجربه خوبی بود... آغوشی بسته بودم و کوله سبکی روی دوشم بود...برای قندک چمدون جدا برداشتم که دستم سبک باشه....۷ کیلو اضافه بار داشتم که چیزی نگفتن و رد شدم!

دو نفری که توی هواپیما پیشم بودن بسیار خوش اخلاق بودن... یکی از خانم ها که از قندک عکس گرفت...اون یکی قربون صدقه ش رفت و گفت ممنونم که همسفر من شدی...کلی انرژی مثبت گرفتم ازش... تا رسیدیم حرف زدیم دوتایی از تجربه بارداری و بعدش...دختر کوچولوش رو برا سفر چند روزه ش پیش مادرش گذاشته بود...

با تاخیر پرواز داشتیم...مامان و بابا اومدن پیشواز و کلی قندک با دیدنشون ذوق کرد بچه م...

.....................................................................

صبح فرداش دنبال تشکیل پرونده برا عملم رفتیم... 

برای عملم گفتن همراه باید خانم باشه...مساله این بود که خاله م مسافرت بود... مامان باید قندک رو نگه میداشت... دیگه دوس جانم گفت من میام پیشت... خاله کوچیکه هم از جنوب راه افتاد اومد گفت شبش پیشت میمونم...

و سه روز بعد رسیدنم لاپاراسکوپی کردم و صفرا رو خارج کردم...

دردش به شدت سزارین نبود...ولی مراقبت چند هفته ای جدی لازم داشت...که خدا رو شکر با همکاری مامان و بابام بخیر گذشت...

فقط بعد عملم مجدد تا ۲۴ ساعت نباید شیردهی انجام میدادم و همه این اتفاقات و کم غذا خوردن ها و ... باعث شد شیرم آب بشه!!! و اجبارا دخترکم در کنار شیر خودم تغذیه با شیر خشک هم بشه...که خب برای من استرس روحی داشت...

........................................................................

بگذریم...گذشت دردها... هنوز یه وقتا یه دردهایی دارم که امیدوارم با گذشت زمان بطور کامل رفع بشن...دکتر گفت طول میکشه تا بهبودی کامل چون زخم درونی باید روش لایه ای تشکیل بشه و ترمیم بشه...و من منتظرم کامل حل بشه...

جواب سی تی اسکن رو پدر دوس جانم دیدن و گفتن مشکلی نیست...ولی به پزشکت هم نشون بده بعد برگشت خیالت راحت بشه...

..........................................................................

اولین یلدای قندکم گذشت... دخترکم اینروزا غلت میزنه... دو هفته ای هست به توصیه پزشکش تغذیه کمکی رو شروع کردیم و غذاخور شده... با آوا و گهگاهی جیغ و صداهای خاص منظورشو میرسونه... بهمون لبخند میزنه مرتب و با کوچکترین ادا برامون قهقهه میزنه... نسبت به غریبه ها واکنش نشون میده و گریه میکنه و بغلشون نمیره... و رشد طبیعی خودش رو طی میکنه...

خیلی خیلی مامان و بابام رو دوست داره و با دیدنشون کاری میکنه که بهش توجه کنن و قهقهه بزنه...

چشم روی هم گذاشتم و دخترکم ۵/۵ ماهه شده... عکاسی یلدا و کریسمسش رو برا ۲۱ همین ماه گذاشتم که باباش هم باشه و عکس خانوادگی هم بگیریم...

مستر اچ هفته آینده میاد و چند روزی مرخصی داره... با مامان و بابا قراره بریم مسافرت ۵ روزه به قشم و از همون سمت بلیط برگشت داریم...

امیدوارم با برگشتنم به خونه ی خودم همه دردها و مریضی ها هم برن...

..........................................................

چند روزی رفته بودیم جنوب خونه ی خاله کوچیکه... عالی بود... ۵ سال بود چشمم دریای جنوب رو ندیده بود...آخرین دفعه با مستر اچ رفته بودیم که نامزد بودیم...

حسابی روحیه م عوض شد...

کلا از وقتی اومدم همش ددری شدم و دوس دارم خارج از چهار دیواری خونه باشم...

یلدای امسال به من و قندک خیلی خوش گذشت در کنار خانواده...خاله هام و مادربزرگمم بودن...پسرخاله م و خانواده ش...داییم اینا...

............................................................

تنها ناراحتی اینروزامون برا نوه ی عموم هست... فقط ۵ سالش هست ولی تومور مغزی داشت که فردای عمل من، عمل شد... بدخیم.... نگم از روزای انتظار برا بهوش اومدنش و ... فقط اینکه اینروزا درگیر شیمی درمانی و پرتو درمانی هست...

 اگه رد شدین از اینجا با انرژی براش یه صلوات بفرستین که زودتر حالش روبراه بشه... ممنونم از انرژی های خوبتون و دعاهاتون برا شفای عاجلش

_ مه سو_

  • ۱۹۶
آتشی برنگ اسمان

وای خدا رو شکر ک بخیر گذشت عزیزم

جانم ب گل دختر

خدا همه مریضا رو شفا بده الهی ...

سلام آتش جان...آره خدا رو شکر حاد نشد برام که قسمتای دیگه رو درگیر کنه و عمل هم خوب پیش رفت...
ان شاالله
فرناز فرزان

سلام مه سو جان

بلا ازت دور باشه. عزیزم چقدر سختی کشیدی. به امید خدا دیگه خبرهای خوب باشه و شادی هم برای خودت و هم خانواده ی محترمت. دختر کوچولوی نازت رو از طرف من ببوس

ان شاالله نوه ی عمو هم سلامتیشو بدست بیاره

سلام فرناز جانم...الهی شکر بخیر گذشت...چشم حتما...
ان شاالله سلامتی همه مریض ها
لیمو لیمو

خداروشکر که بهتر شدی، توی کامنتها خوندم، مراقب خودت و قندک باش

 

چشم دعا میکنم

سلام عزیزممم...
ممنونم...فدات
سیما از شیراز

سلام مه سو جان

خوبی؟

خدا رو شکر که به خیر گذشته و سرحالی.

دخمل خوشکلت رو از طرف من ببوس.

سلام
ممنونم مهربون جون...🥰😘
نجمه

مه سوووو

بیا بغلم

الهی بگردم،چه روزهای سختی رو گذروندین.مریضی ازتون دور باشه انشاللله

واقعا شیر ندادن سخته.الهی بگردم

انشالله بعد این سلامتی باشه

ممنونم نجمه مهربونم...ان شاالله بعد این فقط سلامتی باشه
دختر آفتاب

سلام عزیزم

اخی چقدر درد کشیدی من فکر میکردم با قندک مشغولی که نمیای زیاد نت

 

الهی بمیرم برای اون طفل معصوم

خدا شفاش بده

سلام عزیزم...
قندک هم خیلی توجه میخواد از من ولی نه بیشتر گرفتار مریضی بودم این چند ماه... خدا بخواد و کمک کنه دیگه مریضی ها دور باشن بتونم برنامه ریزی کنم وقتم رو...اگه قندک خانومم بگذاره البته
خدا همه مریض ها رو شفا بده... عموزاده منم همچنین...
دختر آفتاب

سلام عزیزم

اخی چقدر درد کشیدی من فکر میکردم با قندک مشغولی که نمیای زیاد نت

 

الهی بمیرم برای اون طفل معصوم

خدا شفاش بده

تیلوتیلو

عزیزدلم

دستام یخ زد تا ته این پست را خوندم

خدا همه بیمارها را شفا بده

برای اون کوچولوی نازنین صلوات فرستادم

بازم میفرستم

خدا کمکش کنه

انشاله خیلی زود بهتر بشی... میدونم دوتا جراحی سخت پشت سر هم یعنی چی...

سلام تیلوی نازنین...ببخشید که ناراحتت کردم...ان شاالله خدا به همه بیمارها شفا بده...به نوه عموی منم کمک کنه خودش
آرا مش

سلام مه‌سو جانم

خوبی ان‌شاءالله؟

چه روزهای سخت و نفسگیری رو پشت‌سر گذاشتی عزیزم، خداقوت🌹

ان‌شاءالله که از این به بعد فقط سلامتی باشه و عافیت برای تو و عزیزانت❤️

سلام آرامش عزیزم... واقعا ماراتنی بود در نوع خودش... امیدوارم بعد از این فقط خیر باشه و نیکی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
قلب تو کبوتر است ؛ بالهایت از نسیم ؛ قلب من سیاه و سخت ؛ قلب من شبیهِ ... بگذریم /// دور قلب من کشیده اند یک ردیف سیمِ خاردار ؛ پس تو احتیاط کن جلو نیا برو کنار /// توی این جهان گنده ، هیچ کس با دلم رفیق نیست ؛ فکر می کنی چاره دلی که جوجه تیغی است ... چیست؟! /// مثل یک گلوله جمع می شود جوجه تیغی دلم ؛ نیش می زند به روح نازکم ، تیغ های تیز مشکلم /// راستی تو جوجه تیغی دل مرا ، توی قلبت راه می دهی؟ او گرسنه است و گمشده ، تو به او پناه ... می دهی؟ /// باورت نمی شود ولی ... جوجه تیغی دلم ، زود رام می شود ... تو فقط سلام کن ، تیغ ها ی تند و تیز او ... با سلام تو ، تمام می شود ......................................... یادداشت های بلندم از روزمرگی ها و خاطراتم با مستر اچ...
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan