- يكشنبه ۱۹ آبان ۹۲
- ۲۰:۰۱
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند روزیست که هرشب به تو می اندیشم
به تو آری به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور
به همان سایه ،همان وهم ،همان تصویری
که سراغش ز غزلهای خودم می گیری
به همان زل زدن از فاصله ی دور به هم
یعنی آن شیوه ی فهماندن منظور به هم
به تبسم به تکلم به دل آرایی تو
به خموشی به تماشا به شکیبایی تو
به نفس های تو در سایه سنگین سکوت
به سخن های تو با لهجه ی شیرین سکوت
شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول نام کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است
یک نفر ساده چنان ساده که از سادگیش
می شود یک شبه پی برد به دلدادگیش
آه ای خواب گران سنگِ سبک بار شده
ای که بر روح من افتاده و آوار شده
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم تشنه ی دیدار من است
یک نفر سبز چنان سبز که از سرسبزیش
می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش
شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول نام کسی ورد زبانم شده است
آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست ؟
اگر این حادثه ی هر شبه تصویرتو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟
حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش
آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود
اینک از پشت دل آینه پیدا شده است
و تماشاگه این خیل تماشا شده است
آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی
( بهروز یاسمی )
پ.ن : شعر زیبایی بود که در وبلاگی باهاش مواجه شدم...تکه هاییش رو قبلا شنیده بودم و خونده بودم ولی کاملش رو دیشب خوندم.....امیدوارم از خوندنش لذت ببرین...
تقدیم به بهترین احساس زندگیم....مستر اچ.... برای تمام با هم بودن ها....برای تمام این یکسال و یک ماهی که با بودنش لحظه لحظه با شادی و امید گذشت....برای تمام این یکسال و نیم آشنایی.....برای تمام لحظاتی که نفسم به شماره افتاد و دلم ذوب شد و قلبم وسعت گرفت......و برای تمام مهربانی هاش که در شمارش نمی گنجد....
پ.ن 2 : در ندبه های هر شبتان به یادم باشید....به یادمان باشید... که این روزها شدیدا ملتمس دعاییم.....برای آینده...برای سلامتی....
_ مه سو _
- ۱۵۸